رگ صدا
دست من بنویس برای همیشه گوششان پر از سکوت دل من شد پر از نا گفته هابنویسدیگر نمی شنوند صدای دلم را حتی با سمعکبنویس دل من برای همیشه رگ صدایش را زد ...بنویس خدا فهمید تنهاییم را
View Articleوخدارا حس کردم زمانی که ....
دیشب چه غریبانه تمام دنیا را ورق زدموچیزی ندیدم جز اقیانوس تنهاییکویر محبت وآغوش های بسته ای که هیچ گاه به گرمی آغوش کسی باز نشدوتمام دنیا را گشتمودیدم تمام دنیا خارهایش را به رخ گلهایش کشیدهو آسمان...
View Articleوتنها غروب بود
وتنها غروب بود که صدای پای شب را می شنیدوفقط صبح است که موقع رفتن شب را نمی فهمد چون صبح همیشه تا طلوع خورشید خواب است
View Articleحکم اجراشد
بر سکوی نامردی قدم زنان رسیدم به چهارپایه ی عدالتمشکلات طناب دارش رادور گردنم انداخت ووزندگی حکم را اجرا کردوتمام
View Article(بدون عنوان)
اینجا فقط خداست که حال مرا می فهمد اینجا فقط سکوت بود که بغض مرا شکستخدا تنهاییم را فهمید و دم بر نیاوردخدا تمام زحمتش را کشیدچه آشفته امچه نگران فرداهااز ترس فردا امروز را فراموش کردمچه آسان کلمات...
View Articleوقت رفتن
چون وقت رفتن رسید دلم آواره ی این دوجهان شدجهانم تمام خاک و تمام سیاه شدجهانی کز آن آمده بودم وآز آن رخت بستم به یک باره جلو چشمانم پیر وتباه شد
View Articleغروبهای قربانی
تمام غروب را قربانی ورود تو کردم هرگاه دیدی آسمان رنگ سرخ دارد بدان غروبی دیگر قربانی تو شد...
View Article